به مجموعه اندیشه ها، ارزش ها و رفتارهای یک قوم، فرهنگ گفته می شود. در حقیقت، فرهنگ، چیزی است که به زندگی، ارزش حیاتی می بخشد. فرهنگ همچون روحی در افکار و رفتار مردم جریان دارد و اصلی ترین وسیله حفظ جامعه است؛ چرا که عناصر گوناگون اجتماع در بستر فرهنگی به هم پیوند می خورند. جامعه ای که مشکل فرهنگی داشته باشد، نظم نمی پذیرد و رفتارها در آن، قابل در آن، پیش بینی، هدایت و برنامه ریزی نخواهند بود.
بسیج، بر اساس ارزش های انسانی و فرهنگ عمیق اسلامی شکل گرفته و رمز موفقیت آن، این است که از اعتقاد میلیون ها انسان برخاسته است. زمانی که افراد مسیر زندگی و هدف خود را با تفکر بسیج هماهنگ و هم سو می بینند، به بسیج گرایش می یابند. ایمان، اخلاص، ایثار و شجاعت، ویژگی های بسیجی اند که در دامن فرهنگ اصیل اسلامی رشد کرده اند.
مردم، اصلی ترین بخش جامعه اند که نقشی حیاتی در تأمین سلامت و موفقیت کشور بر عهده دارند. آنها هستند که با آگاهی و هوشمندی، جامعه را به سوی موفقیت پیش می برند یا با ناآگاهی های خویش، سرنوشت شومی را برای کشور رقم می زنند.
حضرت امام خمینی رحمه الله با بینش عمیق خود، بارها بر جایگاه مهم مردم برای رساندن کشور به سعادت، تأکید ورزید. ایشان با درایت بی نظیر خود در سال های سخت دفاع، قشرهای گوناگون را به یک پارچگی و بسیج عمومی برای نجات کشور از بحران جنگ تشویق کرد. قدرت مردم در پرتو تدبیر آن پیر فرزانه و پیوند الهی آنان با یکدیگر، نه تنها کشور را از رنج های جنگ نجات داد، بلکه بعد از جنگ نیز بسیج را به عنوان یکی از بزرگ ترین و محکم ترین نهادهای کشور مطرح ساخت.
حضور پر رنگ و موفق بسیج در جنگ تحمیلی، ارزش بسیج را بیش از گذشته در برابر چشم ها قرار داد. ازاین رو، بیشتر مردم، بسیج را به عنوان نهادی نظامی می شناسند. باید توجه داشت که گرچه یکی از وظیفه های مهم بسیجیان، آمادگی نظامی برای دفاع از خطرهای نظامی است، ولی بسیج در نظر امام خمینی رحمه الله ، تکلیفی فراتر از این دارد.
در اندیشه ایشان، بسیج، نهادی اجتماعی است. نهادی گسترده که پاسخ گوی بسیاری از نیازهای اساسی و حیاتی جامعه است و چنان با بخش های دیگر نظام پیوند دارد که جدایی آنها از هم در جامعه اسلامی امکان پذیر نیست. بسیج با کارکردهای گوناگون خود، یاری رسان نیازهای آموزشی، عمرانی، سیاسی، دفاعی و... است. بسیج سوادآموزی، بسیج سازندگی و بسیج محرومیت زدایی، قسمتی از برنامه های بسیج در کشور است.
فقر، یکی از جدی ترین مشکلات موجود در کشورهای جهان است. هر سال تعدادی از انسان ها به دلیل سوء تغذیه و کمبود بهداشت، جانشان را از دست می دهند. مردمانی که بر اثر زراندوزی، خودکامگی و قدرت طلبی دیگران، در تنگ دستی و فلاکت به سر می برند.
انقلاب اسلامی در ایران، با بیداری قشر محروم جامعه شکل گرفت. پس از پیروزی انقلاب، امام خمینی رحمه الله ، محرومان را صاحبان اصلی انقلاب دانست و نظام اسلامی را حکومتی عدالت خواه معرفی کرد. یکی از برنامه های ایشان، تشکیل بسیج محرومیت زدایی بود. گرچه تعدادی از نهادهای دولتی برای ریشه کنی فقر تلاش می کردند، ولی ایشان با فراخوانی از همه مردم، درخواست کردند تا در هر محله ای، گروهی شامل مهندسان، کارشناسان شهرسازی و خانه سازی، یک روحانی و یک نماینده دولت انتخاب کنند. این عده بدون هیچ پاداش مادی، با استفاده از کمک های مردمی و انسان دوستانه توان مندان، به رسیدگی حال محرومان و مستمندان می پرداختند.
اسلام، فراوان به فراگیری دانش توصیه کرده است. دانش آموزی، نه تنها زندگی اجتماعی را سامان می بخشد، که یکی از بهترین راه های رسیدن به خداست. در آموزه های دینی ما، دانش اندوزی و تفکر، عبادتی است که پاداشی بیش از عبادت های دیگر دارد.
آنچه در رژیم ستمشاهی بر ملت ایران سایه انداخته بود، تنها ظلم و استبداد نبود. دانش، بزرگ ترین نعمتی بود که مردم از آن محروم بودند. بیشتر مردم توان خواندن و نوشتن نداشتند و مسیر روشنی برای پیشرفت در برابر خود نمی دیدند. بسیج سوادآموزی با دستور امام خمینی رحمه الله به وجود آمد. ازاین رو، بی سواد و باسواد، دست در دست هم نهادند تا راه های موفقیت کشور را هموار سازند. بسیج سوادآموزی با هدف نجات مردم از نادانی، شروع به کارکرد و بی سوادی را تا مرز ریشه کنی پیش برد.
تاریخ بشر، جنگ ها و کشمکش های فراوانی به خود دیده است. کشورگشایی ها، ثروت اندوزی ها، قدرت طلبی و شهرت طلبی ها، انسان هایی را رو در روی هم به میدان نبرد کشانده و ذهن انسان را از خاطره های غارت و خون ریزی پر کرده است.
دفاع مقدس ملت ایران در طول هشت سال، ماهیتی متفاوت از جنگ های دیگر دارد. آنچه رزمندگان ایرانی را تا پای جان در میدان نگاه می داشت، ثروت و قدرت و شهرت نبود. دفاع مقدس، تصویر روشنی از تفکر بسیجی است. در این تفکر، انسان، موجودی مادی نیست که در حصار دنیا محصور باشد، بلکه موجودی الهی است که برای رسیدن به سعادت جاودانی تلاش می کند. همین تفکر است که ذهن های آگاه فراوانی را از سراسر جهان به خود معطوف داشته است.
اسلام، دینی جهانی است که در مکان یا زمانی خاص محدود نمی شود. دینی که نوید آزادی، اخلاق و سعادت را برای تمامی انسان ها به ارمغان آورده است. دوراندیشی امام خمینی رحمه الله نیز برآمده از همین باورهای دینی است و فریاد رسای آزادی خواهی او همچنان در گوش تاریخ طنین انداز است. ندایی که مستضعفان عالم را به یک پارچگی فرا می خواند و بسیج را بهترین الگو برای آنان می داند. بسیج در تفکر حضرت امام رحمه الله ، بهترین محور وحدت ملت های مظلوم است. ایشان می فرماید: «هان ای ملت های جهان که مستضعفید! از جای برخیزید و حق خود را بستانید و از عربده های قدرتمندان نهراسید که خداوند با شماست و زمین، ارث شماست. وعده خداوند متعال، تخلف ناپذیر است.» «من امیدوارم که این بسیج عمومی اسلامی، الگو برای تمام مستضعفین جهان و ملت های مسلمان عالم باشد».
درپی کشتار مردمی که در روز 17 شهریور علیه رژیم پهلوی دست به راهپیمایی زده بودند حضرت امام خمینی(س) در 18 شهــریور سال 1357 از تجف اشـرف پیامی خـطاب به ملـت ایران صادر کردند متن این پیام درپی می آید :
چگونه زیباتر شویم ! « صد در صد تضمینی »
بحث زشتی و زیبایی از قدیمالایام مطرح بوده است و شاید بتوان گفت فلاسفهای چون افلاطون جزو اولینهایی بودند که بحث هنر و زیبایی را مطرح کردند. امروزه روانشناسان و جامعهشناسان نیز درگیر این قضیه شدهاند. پژوهشهای روانشناسان مشخص کرده است که زیبایی و زشتی محصول نگرش، تصورات و برداشتهای افراد از خود یا از پدیده مورد نظر است. و چه بسا رفتارها و اندیشه های آدمی در زیبایی یا زشتی صورت او تأثیر به سزایی دارد .
حضرت آیتالله خامنهای، رهبر معظم انقلاب اسلامی، در روز پنج شنبه 16 شهریور در دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان، مجموعه شرایط کشور را در حال پیشرفت مطلوب دانستند و با اشاره به برگزاری اجلاس سران عدم تعهد در تهران به عنوان نمایش اقتدار، شکوه و عظمت نظام اسلامی، تأکید کردند: دشمنان ملت ایران، با حماقت خود، این اجلاس را به یک جنگ دیپلماتیک با جمهوری اسلامی ایران تبدیل کردند که نتیجه آن، شکست مفتضحانه آنها بود. حضرت آیتالله خامنهای خاطرنشان کردند: برگزاری موفقیت آمیز اجلاس سران عدم تعهد در تهران، یک نمونه از شرایط آماده نظام فکری است که جمهوری اسلامی ایران به دنیا ارائه کرده است.
|
-
آیا
میدانید با هوشترین زن دنیا 5 فوقلیسانس دارد و ضریب
هوشی او 200 است و دنبال کار است.
-
آیا
میدانید اولین فردی که در اروپا اقامت گرفت یک زن ایرانی
بود و بعد مسأله اقامت خارجیها مطرح شد.
-
آیا
میدانید ایرانیان در انگلیس ثروتمندترین قشر جامعه هستند
حتی ثروتمندتر از ملکه الیزابت.
-
آیا
میدانید ایرانیان در آمریکا فرهیختهترین افراد جامعه
امریکا هستند.
-
آیا
میدانید رئیس کامپیوتر ناسا یک ایرانی است
.
-
آیا
میدانید حدود 250 ایرانی در ناسا محقق داریم.
-
آیا
میدانید کورش کبیر بر جهان حکومت میکرد و به نوعی قدرت
جهان در دست ایران بود.
-
آیا
میدانید سال 2001 در فرانسه سال ایران نام داشت.
-
آیا
میدانید اگر 3 قاره آسیا و امریکا و آفریقا را به هم وصل
کنیم ایران در مرکز جهان است.
-
آیا
میدانید فرشتهها با سرعت نور حرکت میکنند و زمان بر
آنها کند میشود.
-
آیا
میدانید انسان در سال 3000 قد متوسط 2 متر و 120 سال عمر
و پوست قهوهای خواهد داشت.
-
آیا
میدانید وزن 1 قاشق چایخوری از سیاه چالهها 2 میلیارد تن
است؛ بله 2
میلیارد
تن.
-
آیا
میدانید یک سیاهچاله در کهکشان راه شیری است که هر ثانیه
1000
بار دور
خود
میچرخد.
-
آیا
میدانید ضریب هوشی انسانهای معمولی بین 85 تا
105
است.
-
آیا
میدانید هر تار موی انسان میتواند تا وزن 100 گرم رشد
کند.
-
آیا
میدانید بلندترین موی سر دنیا 6 متر است.
-
آیا
میدانید چشم انسان معادل یک دوربین 135 مگاپیکسل است.
-
آیا
میدانید سریعترین عنکبوت دنیا دارای سرعت
Km 16
در ساعت
است که در افریقاست.
-
آیا
میدانید یک انسان نهایتاً میتواند با سرعت
Km 35
در ساعت
بدود.
-
آیا
میدانید نوعی عنکبوت میتواند 300 برابر وزنش را بلند کند.
-
آیا
میدانید طول موج نور مرئی بین 700 – 400 نانومتر است.
-
آیا
میدانید خورشید کوچکترین ستاره دنیا است.
-
آیا
میدانید وقتی به خورشید نگاه میکنید صحنه 8 دقیقه قبل از
آن را مشاهده میکنید.
-
آیا
میدانید زمین در آغاز پیدایش خود 2000 بار بزرگتر از حجم
کنونی خود را داشته است.
-
آیا
میدانید مساحت سوراخ اوزون 34 میلیون کیلومتر مربع یا به
اندازه آمریکای شمالی است.
-
آیا
میدانید سالانه 3,1 میلیون مترمکعب چوب صرف چوبهای
غذاخوری در چین میشود.
-
آیا
میدانید ماموتها که 10 هزار سال پیش منقرض شدند تا 6
سالگی شیر مادرشان را میخوردند.
-
آیا
میدانید جوانان هندی شادترین و جوانان ژاپنی
افسردهترینهای جهانند.
-
آیا
میدانید مردم فیلیپین به بیش از
1000
لهجه سخن
میگویند.
-
آیا
میدانید عمر مفید انسانها در کف دستشان نوشته شده است،
نگاه کنید. 63 = 18 - 81
-
آیا
میدانید مسنترین انسان دنیا با 142 سال سن الان در ایران
زندگی میکند.
-
آیا
میدانید به گفته صندوق پول جهان ایران در تورم رتبه 5
جهان است و تا چند سال دیگر البته 1 خواهد شد.
-
آیا
میدانید گرانترین کفش دنیا 1 میلیارد و 700 میلیون تومان
است.
-
آیا
میدانید گرانترین سینمای خانگی 210 میلیون تومان است.
-
آیا
میدانید گرانترین بلندگوی جهان 210 میلیون تومان قیمت
دارد.
زندگی اجاره ای طلاب
در پست قبل به برخی از مشکلات طلاب اشاره کردم که توسط دوستان مورد نقد و بررسی قرار گرفت، قصد داشتم در پست بعدی به بُعد دیگری از زندگی طلاب بپردازم که به ناچار برای پاسخ دهی به برخی از سؤالات دوستان، مجبور شدم بحث را در این موضوع ادامه بدهم.
آیا تا بحال مجبور شده اید برای تأمین معاش زندگی یا تحصیلتان خود را به کار طاقت فرسائی مانند عبادت استیجاری وادارید؟ این کار هم مسئولیت شرعی ادای دین میّت دارد و هم سختیِ تشنگی و گرسنگی و دردهای بعدی را.
اول طنزی برایتان بگویم و بعد درد دل را شروع کنم، شخصی نزد مُلّای ده رفت و گفت: ملّا پدرم یک سال نماز قضا دارد، این شیره را بگیر و برایش نماز بخوان. ملّا قبول کرد و آن مرد رفت؛ مدتی بعد آمد و گفت: ملّا نماز پدرم را خواندی؟ ملّا گفت: بله. مرد گفت: راستش را بخواهی آن شیره ای که به شما دادم فضله ی موش در آن افتاده بود. ملّا گفت: فهمیدم چرا من هر وقت که رکوع می رفتم نمازم باطل می شد؟!
هیچ می دانید که مرجع عالیقدر، حضرت آیت الله مرعشی نجفی(ره) بیشتر کتابهای کتابخانه ی عظیمش را با نماز و روزه ی استیجاری تأمین کرده بودند؟ در مقدمه ی برخی از کتابهایش این نکته را نوشته و هنوز هم هست. هیچ می دانید که حضرت آیت الله مشکینی(ره) برای امور خیر بیشتر ایام سال رار روزه می گرفت، تا جائی که بدنش دچار مشکل شد؟ آیا می دانید که یکی از دوستان پیامرسان ما بخاطر مشکل مالی مجبور شده، طلای همسرش را بفروشد یا کتابی را که با زحمت زیاد نوشته قبل از چاپ به فرد دیگری با قیمت نازل بفروشد؟ وی اکنون دنبال نماز استیجاری است تا برخی از مشکلات زندگیش را مرتفع نماید.
بله، خیلی از طلاب این گونه زندگی می کنند و اندک شماری از روحانیون با نفوذ سیاسی در جامعه هستند که زندگی مرفّه دارند و مثل سایرین زندگی می کنند. خود بنده بارها برای امرار معاش مجبور شده ام این کار را بکنم. چندی پیش چند ماه نماز استیجاری دستم بود، اطلاعیه زدم که هر که مایل باشد به او می دهم، طلبه ای زنگ زد و شروع کرد به آه و ناله که من گرفتار و همسرم سرطان دارد و آن را بمن بده.
فردای آن روز با او قرار گذاشتم و آن را به او دادم، از من خواست که اگر باز هم به پستم خورد به او بدهم. روز گذشته دو سال نماز و روزه برای او تهیه کردم، او به قدری خوشحال بود که نمی توانم وصف کنم. لذا این همکاری کما کان ادامه دارد.
در بین دوستان پیام رسان، افرادی هستند که به بنده سفارش داده اند برایشان نماز یا روزه تهیه نمایم و این نشان می دهد که هنوز فقر در خانواده ی بزرگ طلاب هست و قصد ندارد به این زودی ها آنها را ترک کند.
البته طلاب ارجمندی که من می شناسم، خودشان را با این مشکلات وفق داده اند و با زهد اجباری زمان را سر می کنند. ولی این رویه تا به کی باید ادامه یابد؟ چه کسی باید برای تأمین معاش طلاب فاضل قدمی بردارد؟ آیا می دانید که زندگی فرزندان بالاترین مقام کشورمان با این روش تأمین می شود؟(شاید باور نکنید)
http://maamoul.persiangig.com/Picture/aaghaa.jpg
دنیای طلبگی
می گفت: من هر وقت درسم تموم بشه و این مدرک لعنتی رو بگیرم، دیگه یه روز هم تو قم نمی مونم. گفتم: واسه چی؟ گفتش: موندن نداره که، این زندگیه که ما داریم؟ فقط زنده ایم که درس بخونیم. گفتم می شه بیشتر توضیح بدی؟ گفت: چرا که نه.
ببینم، کجای عالم دیدی یه نفر با ماهی 150 الی 200 هزار تومن بتونه زندگی کنه؟ من مستأجرم، ماهی 100 هزار تومن اجاره خونه می دم، قسط هم دارم، خرجی خونه هم هست، مریضی بچه ها رو هم بزار روش، کرایه ماشین خونه تا کلاس هر روزم، مسافرتهای معمولی و اجباری، هدایای و کادوهای اقوام و دوستان و مهمونی و .... همه ی اینا رو با این شهریه می شه رسوند؟ من اگه نصف روز مسافر کشی یا کار دیگه نکنم که کارم زاره.
گفتم: مگه مسئولین حوزه نمی دونند که با این شهریه تو این زمونه ی وا نفسا نمی شه زندگی کرد؟ گفت: چرا نمی دونند، مشکل اینه که خود خواهی و حسادتهای بعضیا نمی ذاره به درد دل طلبه ها برسند، اونا می خواند طلبه با نون بخور و نمیر بسازه و درس بخونه، چون خودشون قدیما سختی کشیدند، باید ما هم سختی بکشیم.
گفتم شاید دریافت وجوهاتشون کمه؟ گفت: چطور کمه که بعد از وفات برخی از مراجع اون همه پول سرگردون می مونه؟ چرا اون موقع که بودند به طلبه ها ندادند؟ اصلاً اون کارت خرید پارسیان رو چرا نمی گی؟ بعضی وقتا تا چند ماه شارژ نمی شه. الان سه چهار ساله که همون چل تومن می ریزند، شهریه هم که قربونشون برم چند ساله که زیاد نمی شه که هیچ، با مردن هر مرجعی از مقدارش کاسته هم می شه.
خدا آقا رو نگهداره، فقط اونه که فکر طلبه هاست، اگر بعضیا بزارن اون می تونه شهریه ی خودشو دو برابر هم بکنه، ولی دست و پای اونو هم بستند. اینو چرا نمی گی؟ مردم اون بیرون نشستند و هی می گن آخوندا پول نفت رو بالا می کشن، مفت می خورند و از این حرفای صد من یه غاز. ما تو این حوزه داریم می پوسیم و همه ی حرفائی که فقط شامل یه عده ی معدود و مسئول می شه رو باید بشنویم.
گفتم خوب درستو زود بخون برو شهرستان خودت؟ گفت: با کدوم روحیه و اعصاب؟ از کلاس که خسته و کوفته خونه می رم، تازه باید گوشمو آماده شنیدن غرغر خانوم و بچه ها کنم که فلان چیز نداریم، اینو بخر، اونو بخر. منم مثل همیشه می گم: می دونی که پول ندارم، باشه برای بعد.
یه روز پسر کوچیکم گفت: بابا چرا ماشین نمی خری که این همه برای رفتن به خونه ی عزیز اذیت نکشیم؟ داداشش گفت: آخه بابا که پول نداره. از بس که تو خونه گفتم پول ندارم، بچه هام هم فهمیدن که بابا یعنی مرد بی پول.
حالا فهمیدی چرا اینقدر توپم پُره؟ گفتم: آره خوب، حق با شماست، اگه به هر سختیه درستو تموم کن و از قم برو، شهرستان موقعیت برای کار و درآمد بهتره، شاید از این بدبختی هم در بیای.
از دوستم خداحافظی کردم و اومدم خونه، تو لاک خودم بودم که خانومم گفت: آقا چته؟ مشکلی برات پیش اومده؟ یه کم فکر کردم و خلاصه ی داستان دوستمو براش گفتم، اون بنده خدا هم ناراحت شد. گفت: کاش مدیریت حوزه اول به فکر معاش طلبه ها بود، بعد افزایش طلبه ها. کاش همین حوزه رو پالایش می کردند و بهترینا رو برای اجتهاد و دروس تخصصی انتخاب می کردند و باقی رو راهیِ شهرشون می کردند و تا چند سال از گزینش طلبه ی جدید خودداری می کردند. کاش حوزه هم مثل قوه ی قضائیه که قضات رو تأمین می کنه، طلبه ها رو از نظر مالی تأمین می کرد که فکر و ذکرشون بشه درس.
گفتم: شاید اینا راه کارای خوبی باشند ولی حتماً شرایطش فراهم نیست، یا به صلاح حوزه ها نیست که این کارا رو بکنند. گفت: نمی دونم.
بگذریم، پرسید طلبگی یعنی چی؟ بهش گفتم:
حوزه یعنی نان خشک و تخم مرغ و سادگی همرهش درس و کتاب و مکتب دلدادگی
گوش دل دادن به استاد و نشستن پای درس گفتگوی علمی و فحصِ مکرر بعدِ بحث
گفتمش بهرِ معاشِ خانه اکنون در تبَم تو چنین سر خوش دهی مشق شبم؟
پس چنین پندم بداد آن مرد نیک شو مداوم در تلاش و کار نیک
حرفی از دنیا مزن، خوبش بد است فکر عقبی باش، دنیا سرحد است
هی نگو شهریه مان، کم گشته است سیر بچه، کی که ملاّ گشته است؟
لاجرم با این شرایط ساز شو خود و اهلت هم در آن همراز شو
حرفی از بی پولی و قسطت نزن خرج خود کم کن، شکم را حُقّه زن
گفتمش با غرغر بطنم، چه راه؟ گفت: او را سنگ بند و سر به چاه
خنده ای بر لب نمایان شد، ز رَشک دیده ی قلبم سراسر گشت، اشک
شعر: هاشم مالکی
18/10/90
http://ups.night-skin.com/up-90-10/DSC0529000.jpg
ماجرای هولناک یک پیامک !!!
مدتی قبل حال یک دختر 17 ساله که در دبیرستان نزدیک محل سکونتش تحصیل می کرد به هم خورد، دقایقی بعد با وخیم شدن حال دختر نوجوان، مسئولان مدرسه که نگران وضعیت او شده بودند با کرایه کردن یک خودرو دختر را به منزل فرستادند، اما او که ارتباط خیابانی خود با پسر جوانی را از خانواده اش پنهان کرده بود نتوانست باز هم آن ها را در جریان ماجرا قرار دهد بنابراین به خاطر این که خانواده اش متوجه موضوع نشوند به داخل دستشویی منزل رفت.
از سوی دیگر مادر که نگران وضعیت دخترش بود و هر چه منتظر ماند از «ف» خبری نشد و هر چه او را صدا زد جوابی نشنید، به داخل دستشویی رفت و با یک صحنه هولناک مواجه شد.
او بلافاصله با اورژانس تماس گرفت و دخترش را به همراه نوزاد تازه به دنیا آمده به بیمارستان امام رضا(ع) منتقل کرد. اما پزشکان با معاینه اولیه از نوزاد دریافتند که او مرده است؛ با توجه به مرگ نوزاد، کادر بیمارستان بر اساس وظیفه قانونی خود با فوریت های پلیسی 110 تماس گرفتند و دقایقی بعد ماموران کلانتری شهید فیاض بخش مشهد برای بررسی موضوع به بیمارستان رفتند. آنان با مشاهده وضعیت دختر نوجوان و نوزاد بلافاصله قاضی ویژه قتل عمد را در جریان ماجرا قرار دادند. دختر 17 ساله که دیگر چاره ای جز آشکار کردن ارتباط خیابانی خود نداشت به ماموران گفت: چند ماه قبل وقتی به خیابان رفته بودم یک پیامک عاشقانه برایم ارسال شد، من که کنجکاو شده بودم با شماره ناشناسی که پیامک را برایم ارسال کرده بود تماس گرفتم و این موضوع منجر به یک ارتباط خیابانی شد تا آن که «ع» به من گفت کسی در منزلشان نیست و می توانیم بهتر با هم صحبت کنیم.
من هم به منزل آن ها رفتم و فریب خوردم. این دختر نوجوان ادامه داد: من هر بار به بهانه کلاس های آموزشی خارج از مدرسه نزد «ع» می رفتم، اما او هر بار با وعده و وعید این که نگران نباش ما با هم ازدواج می کنیم مرا فریب می داد.این گزارش حاکی است، در پی اظهارات تکان دهنده دختر نوجوان و به دستور مقام قضایی جسد نوزاد به پزشکی قانونی حمل و تلاش پلیس برای دستگیری جوان مورد ادعای این دختر آغاز شد.ماموران انتظامی از دختر یاد شده خواستند تا با تماس با «ع» با او قرار صوری بگذارد.
وقتی پسر جوان در ظاهر برای جویا شدن از حال دختر که ادعا کرده بود بیمار است و در بیمارستان بستری می باشد، سر قرار آمد ماموران انتظامی که از قبل محل را تحت نظر گرفته بودند در اقدامی غافلگیرانه او را دستگیر و به کلانتری منتقل کردند. این جوان وقتی در برابر واقعیات قرار گرفت در بازجویی های انجام شده، هر گونه ارتباط با «ف» را رد کرد، اما با توجه به اسناد و مدارک موجود، وی با تشکیل پرونده مقدماتی به دادسرای عمومی و انقلاب مشهد معرفی شد.
هشدار:
اما این موضوع هشداری است به جوانان ؛ که نباید به هر تماس تلفنی پاسخ بدهند و فریب حرف های احساسی آمیخته به دروغ را نخورند و به همین سادگی حیثیت خود و خانواده را بر باد ندهند .
در عین حال این حادثه هولناک می تواند برای بسیاری از خانواده ها زنگ خطری جدی باشد تا همواره رفت و آمدهای فرزندان جوان و نوجوان خود را کنترل کنند و از سوی دیگر به هنگام خرید تلفن همراه و یا وسایل ارتباط جمعی دیگر مانند رایانه و غیره ابتدا آگاهی های لازم را به فرزندان خود بدهند و همیشه به این فکر نکنیم که حوادثی که پیرامون ما اتفاق می افتد مختص دیگران است و به این ترتیب از جوانان خود غافل شویم.
همواره باید آشنایی کاملی از دوستان و خانواده های کسانی که فرزندانمان با آ ن ها ارتباط دارند داشته باشیم و به رفتارهای آنان توجه کنیم زیرا غفلت و سهل انگاری از مسائلی که فکر می کنیم موضوع خاصی نیست؛ گاهی ماجراهای هولناکی را رقم می زند که حتی قلم از نوشتن آن شرم دارد !
لذّت طلبگی
در دو پست قبل به گوشه هائی از مشکلات طلاب حوزه های علمیه اشاره کردم، برخی فکر کردند که من خودم طلبه هستم و شرح حال خودم را نوشته ام، آرزوی ما آن است که إسممان در لیست سربازان امام زمان(عج) قرار بگیرد.
دنیای طلبگی با اُفت و خیزهای زیادی همراه است، این راه را نمی شود شغل نامید، چرا که در شغل باید دنبال درآمد بود ولی حوزه محل کسب درآمد نیست، محل کسب علم و فضل و معرفت است. حوزه با سایر مجامع علمی فرق دارد. سالهای سال است که در ایران، حوزه های علمیه فعالیت می کنند. عالمان بزرگی از این خطّه برخواسته اند و سرآمد دوران شده اند، البته آن زمان محافل علمی را حوزه علمیه نمی گفتند.
در قرون اخیر با رسوخ فرهنگ غرب به ایران، اماکنی بنام دانشگاه ایجاد شد و رشته هایی که در کنار علوم عقلی و نقلی حوزه تدریس می شد را جدا کرده و با رشته های مجزا کار خود را آغاز کردند. دانشگاه جندی شاپور، امیر کبیر و... از این نمونه هاست.
بگذریم و برگردیم به حوزه ی علمیه ی خودمان، حرفمان را با طرح این سؤال ادامه می دهیم، آیا در کار طلبگی لذّتی وجود دارد که این همه استقبال از حوزه های می شود؟
اولین چیزی که جوانان را به سمت حوزه های علمیه می کشاند، افتخار سربازی امام زمان(ارواحنا له الفداء) است، که این امر با تحمل مشکلات عدیده و دود چراغ خوردنهائی که از طاقت خیلی ها بیرون است، همراه می باشد. برخی نصف کاره می بُرند و دست از طلبگی کشیده و سراغ کارشان می روند.
طلبه ای که شش سال تمام درس خوانده و تمام دروسش را قبول شده باشد، حداقل شرایط پوشیدن لباس مقدس سربازی امام زمان(ارواحنا له الفداء) را دارد. دوستی(1) نقل می کرد، در روزی که قرار بود معمم شویم، پدرم که روحانی معروف و محترمی در شهرمان است، به من و دوستانم گفت: پسرم مأمور نیروی انتظامی با لباس خودش شناخته می شود، یک ارتشی هم با لباس خودش شناخته می شود ، لباش طلبه همین عبا و عمامه است. دوست دیگری(2) هم به ما می گفت: فرزندان من، کسی که این لباس را بپوشد هم دوستانش زیاد می شوند و هم دشمنانش، وقتی که در خیابان راه می رود، آنهائی که به این لباس احترام می گذارند، بدونِ این که او را بشناسند، احترامش می کنند و سلام می دهند، و آنهائی که با این لباس دشمنی دارند، با شما بد می شوند، مسخره و توهین می کنند، همان طور که آن احترام را دیدید، باید از این بی احترامی هم بگذرید.
حجت الاسلام و المسلمین موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان از قول مرحوم علامه طباطبایی(ره) چنین نقل میکند: زمانی که من در نجف بودم، برای من مبلغی به صورت ماهیانه از تبریز ارسال میشد و چون با مراجع نجف ارتباطی نداشتم، درآمدی غیر از همین مبلغ که از تبریز میآمد، نداشتم.
یکی، دو ماه این مبلغ از تبریز نرسید و من هر چه پول داشتم، مصرف کردم و روزی در منزل که پشت میز کوچکم به مطالعه نشسته بودم و مطلبی بسیار دقیق و حساس را بررسی میکردم، به ناگاه فکر بیپولی حواسم را پرت کرد و رشته ی افکارم گسسته شد، هنوز لحظاتی بیش نگذشته بود که صدای در را شنیدم، برخاستم و درب منزل را باز کردم. شخص بلند قدی با محاسن حنایی و لباس بلند و عمامه در مقابل در ایستاده بود و به محض باز کردن در سلام کرد. گفتم: علیکمالسلام. گفت: «من شاه حسین ولی هستم، خداوند عزّوجل مرا فرستاده تا به تو بگویم که این هیجده سال کی تو را گرسنه گذاشتم که حالا به فکر بی پولی و گرسنگی افتادهای؟ مطالعهات را رها کرده و به فکر فرو رفتهای؟» این گفت و خداحافظی کرد و رفت. در را بستم و به پشت میز بازگشتم. در همین لحظه بود که سرم را از روی دستم برداشتم و نفهمیدم که چگونه در حالی که من نشسته بودم و سرم روی دستم بود به حیاط رفتم و در را باز کردم و با او صحبت کردم. فهمیدم این صحنه را پشت همین میز به من نشان دادند.
چند سئوال برایم مطرح شد. اول؛ اینکه من خواب رفتم یا بیدارم. دوم؛ اینکه خداوند فرموده است در این هیجده سال، منظور از هیجده سال چیست؟ آیا مدت اقامت در نجف است که این زمان بیش از ده سال نیست، آیا مدت زمان تحصیل من است؟ که بیش از سی و پنج سال است که من تحصیل میکنم؟ پس قضیه چیست؟ پس از اندکی تأمل متوجه شدم که هیجده سال قبل ملبس به لباس روحانیت شدم. سئوال سوم که این شخص خود را معرفی کرد ولی من فردی با این نام را نمیشناختم. لذا این سئوال بیجواب ماند و آن را فراموش کرده بودم تا آنکه به حسب عادتم در نجف که به قبرستان وادیالسلام میرفتم، در تبریز نیز به قبرستان رفته و قرآن میخواندم. یک روز به قبری برخورد کردم که با قبرهای دیگر تفاوت داشت و نشان میداد که قبر شخصیت بزرگی است و وقتی که نوشتههای سنگ قبر را خواندم نام شاه حسین ولی را مشاهده کردم و نام آن شخص را به یاد آوردم. تاریخ وفاتش سیصد سال قبل از تاریخی بود که در نجف به منزل ما آمده بود.(3)
واعظ شهیر آقای سید حسین حائری نیز میفرمودند: «من بارها تجربه کردهام، هرگاه عمامه بر سر دارم مشمول عنایات ویژة امام عصر(ارواحنا له الفدا) هستم و در پاسخگویی به سئوالات، آمادگی بیشتر دارم، لذا اگر در منزل باشم و کسی از نزدیکان سئوالی بپرسد یا تلفنی، از من درخواست مشاوره شود، اول عمامه بر سر میگذارم سپس پاسخ نهایی را میدهم»(4)
بسیاری از روحانیون خصوصاً در سالهای نخست معمم شدن تجربههایی از این قبیل را به یاد میآورند.
شهید مطهری(ره) نقل می کند:«من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمامه و عباست.»(5)
پی نوشت
(1) حجت الاسلام آقای محمد واعظی، وی اکنون در یکی از شهرهای استان کرمان قاضی است.
(2) حجت الاسلام آقای سید موسی ابراهیمی، رئیس حوزه علمیه قزوین.
(3) ترجمه و شرح نهایه الحکمه، ص 7 به نقل از آینه عرفان، ص 9.
(4) از خاطرات حجةالاسلام علی ابوترابی. این داستان را حضرت آیة الله مصباح یزدی مکرّر در سخنرانیهای خود نقل کردهاند.
(5) حماسه حسینی، ج 2، ص 289.
http://www.pic.iran-forum.ir/images/6aciw07e6lbzi9xqfk.jpg
http://www.pic.iran-forum.ir/images/jkyd08hqv9z17j78re75.jpg