سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیین دانایان

 

 

حوزه

 

دنیای طلبگی

 

می گفت: من هر وقت درسم تموم بشه و این مدرک لعنتی رو بگیرم، دیگه یه روز هم تو قم نمی مونم. گفتم: واسه چی؟ گفتش: موندن نداره که، این زندگیه که ما داریم؟ فقط زنده ایم که درس بخونیم. گفتم می شه بیشتر توضیح بدی؟ گفت: چرا که نه.

 

ببینم، کجای عالم دیدی یه نفر با ماهی 150 الی 200 هزار تومن بتونه زندگی کنه؟ من مستأجرم، ماهی 100 هزار تومن اجاره خونه می دم، قسط هم دارم، خرجی خونه هم هست، مریضی بچه ها رو هم بزار روش، کرایه ماشین خونه تا کلاس هر روزم، مسافرتهای معمولی و اجباری، هدایای و کادوهای اقوام و دوستان و مهمونی و ....  همه ی اینا رو با این شهریه می شه رسوند؟ من اگه نصف روز مسافر کشی یا کار دیگه نکنم که کارم زاره.

 

گفتم: مگه مسئولین حوزه نمی دونند که با این شهریه تو این زمونه ی وا نفسا نمی شه زندگی کرد؟ گفت: چرا نمی دونند، مشکل اینه که خود خواهی و حسادتهای بعضیا نمی ذاره به درد دل طلبه ها برسند، اونا می خواند طلبه با نون بخور و نمیر بسازه و درس بخونه، چون خودشون قدیما سختی کشیدند، باید ما هم سختی بکشیم.

 

گفتم شاید دریافت وجوهاتشون کمه؟ گفت: چطور کمه که بعد از وفات برخی از مراجع اون همه پول سرگردون می مونه؟ چرا اون موقع که بودند به طلبه ها ندادند؟ اصلاً اون کارت خرید پارسیان رو چرا نمی گی؟ بعضی وقتا تا چند ماه شارژ نمی شه. الان سه چهار ساله که  همون چل تومن می ریزند، شهریه هم که قربونشون برم چند ساله که زیاد نمی شه که هیچ، با مردن هر مرجعی از مقدارش کاسته  هم می شه.

 

خدا آقا رو نگهداره، فقط اونه که فکر طلبه هاست، اگر بعضیا بزارن اون می تونه شهریه ی خودشو دو برابر هم بکنه، ولی دست و پای اونو هم بستند. اینو چرا نمی گی؟ مردم اون بیرون نشستند و هی می گن آخوندا پول نفت رو بالا می کشن، مفت می خورند و از این حرفای صد من یه غاز. ما تو این حوزه داریم می پوسیم و همه ی حرفائی که فقط شامل یه عده ی معدود و مسئول می شه رو باید بشنویم.

 

گفتم خوب درستو زود بخون برو شهرستان خودت؟ گفت: با کدوم روحیه و اعصاب؟ از کلاس که خسته و کوفته خونه می رم، تازه باید گوشمو آماده شنیدن غرغر خانوم و بچه ها کنم که فلان چیز نداریم، اینو بخر، اونو بخر. منم مثل همیشه می گم: می دونی که پول ندارم، باشه برای بعد.

 

یه روز پسر کوچیکم گفت: بابا چرا ماشین نمی خری که این همه برای رفتن به خونه ی عزیز اذیت نکشیم؟ داداشش گفت: آخه بابا که پول نداره. از بس که تو خونه گفتم پول ندارم، بچه هام هم فهمیدن که بابا یعنی مرد بی پول.

 

حالا فهمیدی چرا اینقدر توپم پُره؟ گفتم: آره خوب، حق با شماست، اگه به هر سختیه درستو تموم کن و از قم برو، شهرستان موقعیت برای کار و درآمد بهتره، شاید از این بدبختی هم در بیای.

 

از دوستم خداحافظی کردم و اومدم خونه، تو لاک خودم بودم که خانومم گفت: آقا چته؟ مشکلی برات پیش اومده؟ یه کم فکر کردم و خلاصه ی داستان دوستمو براش گفتم، اون بنده خدا هم ناراحت شد. گفت: کاش مدیریت حوزه اول به فکر معاش طلبه ها بود، بعد افزایش طلبه ها. کاش همین حوزه رو پالایش می کردند و بهترینا رو برای اجتهاد و دروس تخصصی انتخاب می کردند و باقی رو راهیِ شهرشون می کردند و تا چند سال از گزینش طلبه ی جدید خودداری می کردند. کاش حوزه هم مثل قوه ی قضائیه که قضات رو تأمین می کنه، طلبه ها رو از نظر مالی تأمین می کرد که فکر و ذکرشون بشه درس.

 

 

 

گفتم: شاید اینا راه کارای خوبی باشند ولی حتماً شرایطش فراهم نیست، یا به صلاح حوزه ها نیست که این کارا رو بکنند. گفت: نمی دونم.

 

بگذریم،  پرسید طلبگی یعنی چی؟  بهش گفتم:

 

حوزه یعنی نان خشک و تخم مرغ و سادگی               همرهش درس و کتاب و مکتب دلدادگی

 

گوش دل دادن به استاد و نشستن پای درس            گفتگوی علمی و فحصِ مکرر بعدِ بحث

 

گفتمش بهرِ معاشِ خانه اکنون در تبَم             تو چنین سر خوش دهی مشق شبم؟

 

پس چنین پندم بداد آن مرد نیک                              شو مداوم در تلاش و کار نیک

 

حرفی از دنیا مزن، خوبش بد است                فکر عقبی باش، دنیا سرحد است

 

هی نگو شهریه مان، کم گشته است            سیر بچه، کی که ملاّ گشته است؟

 

لاجرم با این شرایط ساز شو              خود و اهلت هم در آن همراز شو

 

حرفی از بی پولی و قسطت نزن        خرج خود کم کن، شکم را حُقّه زن

 

گفتمش با غرغر بطنم، چه راه؟          گفت: او را سنگ بند و سر به چاه

 

خنده ای بر لب نمایان شد، ز رَشک               دیده ی قلبم سراسر گشت، اشک

 

شعر: هاشم مالکی

 

18/10/90

 

http://ups.night-skin.com/up-90-10/DSC0529000.jpg


ارسال شده در توسط آیین دانایان